دردونه مامان وبابادردونه مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

❤محمد جونـــــــــم❤

موش موشی خونه ما

سلام بعلــــــــــــــــــــــــــــــــــه خونه ما موش داره جوجو خوشگله چندروزیه که یاد گرفته همش میره تو کمد دیواری و کابینتا میشینه زورکی خودشو جا میکنه اون تو هزار ماشالله خیلی شیطون شده همگی بگین ماشالله به زور میخواد خودشو جا کنه لپ لپی نشسته داره سیب میخوره ای جانی تو تو کمد دیواری سرش گیر کرده بود داشت جیغ میزد بابایی جاروبرقی درآورده تا سر آقا پسر آزاد شده دیدم صداش نمیاد تعجب کردم اومدم دیدم رو اسب نشسته داره بازی میکنه شاخ درآوردم آخه اصلا با اسباب بازیاش بازی نمیکنه میخواستم لباساشو بپوش...
21 آبان 1393

اخبار 13 ماهگی

سلام جوجک شیطونم ماشالله داری روز به روز بزرگتر و شیطون تر و البته آقــــــــــــــــــــــا میشی خیلی قشنگ منظورتو با ایما و اشاره و صدا در آوردن به ما میفهمونی و مارو میکشونی به سمت خواسته هات دور خودت میچرخی الانم که ماه محرم شده یاد گرفتی و سینه میزنی حتی با صدای قرآن هم سینه میزنی باهم دیگه هیئت میریم با بابایی همش یاد سال پیش می افتیم که وقتی از هیئت برمی گشتیم شما تا صبح گریه میکردی و من و بابایی تا صبح این شکلی بودیم امسال زیاد اذیت نکردی هیئت رفتنی واسه مراسم شیرخوارگان رفتیم کرج خونه مادر جونینا و دایی جونینا و تا عاشورا اونجا بودیم سربند و دوست نداشتی و نمیذاشتی رو سرت بمونه به...
16 آبان 1393

سلام علی الرضیع الصغیر

من که قلب شکسته ای دارم دل در خون نشسته ای دارم رام هر کس نمی شود دل من صید کرکس نمی شود دل من دل خود را به غم محک زده ام تا دم از صاحب فدک زده ام خالق اکبر است یار دلم با علی اصغر است کار دلم     ...
8 آبان 1393

........

  سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!    دگر مرا ببر از کنج این قفس، بابا! به جز تو کآمده‌ای، امشبی به دیدارم    نزد سری به یتیم تو، هیچ ‌کس، بابا! از آن دمی که سرت را به نیزه‌ها دیدم    به لب مرا بُوَد این یک کلام و بس: «بابا» به پیشواز تو گر نامدم، مکن عیبم    که زخم دیده دو پایم ز خار و خس، بابا! از آن‌ چه دید یتیمت ز کربلا تا شام    تمام راه چو من ناله زد جرس، بابا! مرا ببر که فتادم ز پا در این ویران &nb...
6 آبان 1393

تاب تاب

سلام جوجوی ما عاشق تاب بازیه بعضی وقتا خودش تابو هل میده و صدا در میاره دست دایی جون و زندایی جون درد نکنه مشکل اینجاست که فسقلی یه لحظه آروم نمیشینه رو تاب همش در حال ورجه وورجه کردنه به خاطر همین ما همش میترسیم بیفته جدیدا هم یه کار خطرناک یاد گرفته و میره روی هر چیزی وای میسته و کلی ذوق میکنه   ...
3 آبان 1393
1